دو تن که پیرو یک کیش و یک مذهب باشند: که بر جندشاپور مهتر تویی هم آواز و هم کیش و همسر تویی. فردوسی. از آن کاو هم آواز و هم کیش توست گمان بر که قیصر به تن خویش توست. فردوسی. بدو گفت خسرو کنون خویش توست بر آن برنهادم که هم کیش توست. فردوسی. که نزد خدایان ما بار نیست نه هم کیشی ایدر تو را کار چیست ؟ اسدی. رفت گبری پیش گبری گفت هم کیش توام گبر گفت ار چون منی پس بر میان زنار کو؟ سنائی
دو تن که پیرو یک کیش و یک مذهب باشند: که بر جندشاپور مهتر تویی هم آواز و هم کیش و همسر تویی. فردوسی. از آن کاو هم آواز و هم کیش توست گمان بر که قیصر به تن خویش توست. فردوسی. بدو گفت خسرو کنون خویش توست بر آن برنهادم که هم کیش توست. فردوسی. که نزد خدایان ما بار نیست نه هم کیشی ایدر تو را کار چیست ؟ اسدی. رفت گبری پیش گبری گفت هم کیش توام گبر گفت ار چون منی پس بر میان زنار کو؟ سنائی
چیزی چون بالش و رفاده به صورت دایره انباشته به پشم یا پنبه یا جامه پاره ها یا حصیر بافته شده که آن را در جامه ای گرفته بر در دیگ پلو و چلو نهند تابخاری که از درون دیگ متصاعد شود به خود کشد و دوباره بصورت قطرات آب در دیگ نریزد. (یادداشت مؤلف)
چیزی چون بالش و رفاده به صورت دایره انباشته به پشم یا پنبه یا جامه پاره ها یا حصیر بافته شده که آن را در جامه ای گرفته بر در دیگ پلو و چلو نهند تابخاری که از درون دیگ متصاعد شود به خود کشد و دوباره بصورت قطرات آب در دیگ نریزد. (یادداشت مؤلف)
هم خور. اکیل. کسی که با آدمی در یک کاسه غذا خورد. (یادداشت مؤلف) : من و سایه هم زانو و هم نشینی من و ناله هم کاسه و هم رضاعی. خاقانی. بگو با میر کاندر پوست، سگ داری و هم جیفه سگ ار بیرون در گردد تو هم کاسه مگردانش. خاقانی. ، به کنایه، قرین و نزدیک و یار و همدم: مرد را از اجل بود تاسه مرگ با بددل است هم کاسه. سنائی. یار هم کاسه هست بسیاری لیک هم کیسه کم بود باری. سنائی. فرشته شو، ار نه پری باش باری که هم کاسه الا همایی نیابی. خاقانی. ذنب مریخ را میکرد در کاس شده چشم زحل هم کاسۀ راس. نظامی. چو هم کاسۀ شاه خواهی نشست بپیرای ناخن، فروشوی دست. نظامی. منه در میان راز با هر کسی که جاسوس هم کاسه دیدم بسی. سعدی
هم خور. اکیل. کسی که با آدمی در یک کاسه غذا خورد. (یادداشت مؤلف) : من و سایه هم زانو و هم نشینی من و ناله هم کاسه و هم رضاعی. خاقانی. بگو با میر کاندر پوست، سگ داری و هم جیفه سگ ار بیرون در گردد تو هم کاسه مگردانش. خاقانی. ، به کنایه، قرین و نزدیک و یار و همدم: مرد را از اجل بود تاسه مرگ با بددل است هم کاسه. سنائی. یار هم کاسه هست بسیاری لیک هم کیسه کم بود باری. سنائی. فرشته شو، ار نه پری باش باری که هم کاسه الا همایی نیابی. خاقانی. ذنب مریخ را میکرد در کاس شده چشم زحل هم کاسۀ راس. نظامی. چو هم کاسۀ شاه خواهی نشست بپیرای ناخن، فروشوی دست. نظامی. منه در میان راز با هر کسی که جاسوس هم کاسه دیدم بسی. سعدی
که دم او را کنده باشند. کنده دم، ضرب دیده. شکست خورده. صدمه یافته. موهون. خوار. که شکست یافته و سخت درصدد جبران و انتقام است. (از یادداشت مؤلف) : اینجا قومی اند نابکار و بیمایه و دم کنده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 49). و سخت آسان است بر من که با فوجی قوی از هندوان... راه سیستان گیرم... که آنجا قومی اند بیمایه و دم کنده و دولت برگشته تا ایمن باشم. (تاریخ بیهقی). - دم کنده شدن، شکست خوردن و خوار و بدنام شدن: و غرض دیگر آنکه تا ما عاجز و بدنام شویم و به عجز بازگردیم و دم کنده شویم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 216). - مار دم کنده، ماری که دم او را کنده باشند و سخت خشمگین و خطرناک باشد. مار زخمی. - ، کنایه از کسی که از کسی صدمه ای دیده و سخت برای انتقام می کوشد: علی تکین دشمن است به حقیقت، و مار دم کنده که برادرش را طغاخان از بلاساغون به حشمت امیر ماضی برانداخته است و هرگز دوست دشمن نشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 285). و علی تکین، مار دم کنده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284). در مستی لب مار دم کنده را مکیدن خطر است. (کلیله و دمنه). - مثل مار دم کنده، کینه ور. سخت کینه توز. (یادداشت مؤلف)
که دم او را کنده باشند. کنده دم، ضرب دیده. شکست خورده. صدمه یافته. موهون. خوار. که شکست یافته و سخت درصدد جبران و انتقام است. (از یادداشت مؤلف) : اینجا قومی اند نابکار و بیمایه و دم کنده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 49). و سخت آسان است بر من که با فوجی قوی از هندوان... راه سیستان گیرم... که آنجا قومی اند بیمایه و دم کنده و دولت برگشته تا ایمن باشم. (تاریخ بیهقی). - دم کنده شدن، شکست خوردن و خوار و بدنام شدن: و غرض دیگر آنکه تا ما عاجز و بدنام شویم و به عجز بازگردیم و دم کنده شویم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 216). - مار دم کنده، ماری که دم او را کنده باشند و سخت خشمگین و خطرناک باشد. مار زخمی. - ، کنایه از کسی که از کسی صدمه ای دیده و سخت برای انتقام می کوشد: علی تکین دشمن است به حقیقت، و مار دم کنده که برادرش را طغاخان از بلاساغون به حشمت امیر ماضی برانداخته است و هرگز دوست دشمن نشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 285). و علی تکین، مار دم کنده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 284). در مستی لب مار دم کنده را مکیدن خطر است. (کلیله و دمنه). - مثل مار دم کنده، کینه ور. سخت کینه توز. (یادداشت مؤلف)
دو یا چند تن که از یک کاسه غذا خورند هم غذا: با کارگران دکان همکاسه بود اما سم صاحب کار بر خود داشت، هم پیاله هم قدح، همنشین مصاحب: من و سایه همزانو و همنشینی من و ناله همکاسه و هم رضاعی. (خاقانی)
دو یا چند تن که از یک کاسه غذا خورند هم غذا: با کارگران دکان همکاسه بود اما سم صاحب کار بر خود داشت، هم پیاله هم قدح، همنشین مصاحب: من و سایه همزانو و همنشینی من و ناله همکاسه و هم رضاعی. (خاقانی)